کد بارش قلب


تیر 89 - زلال وروان چون آب
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زلال وروان چون آب
این وبلاگ، خونه ی تنهاییمه
قالب وبلاگ
لینک دوستان

ای پادشــــــــــــــه خوبان داد از غـم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

________________________________

یه شعر از حافظ براتون نوشتم....خگشله

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم


[ چهارشنبه 89/4/30 ] [ 6:1 عصر ] [ سما ]

میلاد باسعادت امام حسین(ع)وحضرت عباس وامام زین العابدین(ع)را به شما تبریک میگم.......

امشب زمین و آسمان گردیده پر شور و شعف

امشب تمام عرشیان بهر زیارت بسته صف

امشب که عیدی میدهد بر عاشقان شاه نجف

امشب تو هم مستی کن و دل را بری کن از اسف

زیرا به دنیا آمده مظهر عزت و شرف

 

*میلاد نور مبارک*

                    


[ پنج شنبه 89/4/24 ] [ 11:36 صبح ] [ سما ]

می دانی که من دلواپس فردای خود هستم

 مبادا گم کنم راه قشنگ آرزو ها را...

مبادا گم کنم اهداف زیبا را...

 مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت...

دلم بین امید و

نامیدی میزند پرسه میکند فریاد ...
 
میشود خسته...
 
مرا تنها تو نگذاری

[ سه شنبه 89/4/22 ] [ 7:9 عصر ] [ سما ]

یه سلام گرم وآتیشی واسه همه اونایی که زیر کولریه لیوان شربت تگری میل می کنن...الآن تابستوووووونه...محض خاطر اونایی که سرشون تو کتاباشونو،شاید دارن واسه کنکور90میخونن...شاید درسای سال دیگه رو ،شاید هم می خوان پرشی بخونن یا واحدهای سنگین گرفتن وحالا توش موندن...ویا خدایی نکرده تجدیدهاشونو پاس کنن!!الآن تابستونه...اونم با برنامه ی داغ جام جهانــــــــــــــی -که دیگه داره تموم میشه -همراه تخمه شکوندن وچلسمه خوردن (اولین سالی بود که جام جهانی رو تا آخرش دنبال کردم!!)وای میوه های تابستونی رو یادم رفت...من که عاشق گیلاس وهلو وزردآلو...والبته هندونه خنک اونم نیمه شب!!واما کولرجان که بدبخت داره یه ریز میسوزه(شما نکنین این کارو، خب بهش یه استراحتی بدین!!)وشربت های تگری وبستنی یخی وشایدم فالـــــــــــــــــــــــــوده!!(بپا زیاد نخوری چاق میشی!!)بعضی از سریال های تلویزیون هم بد نیستن...یه جورایی سرگرم میشیم دیگه!!!شب زنده داری هم که شده عادت ما وبه جاش تا ل...(بـــــــــــوق)خوابیدن...هرروز هم که صدای جشن وعروسی میاد وهمین طووووووور بوق ماشینا...(ماکه بخیل نیستیم ایشاا...خوشبخت بشن)بعضی ها هم که میرن سفر وگشت وگذار....بعضی هاهم عین من دلشون لک زده واسه یه سفر!!کلاسای تابستونی حالا افتادن تو قلتک ودارن پول پارو میکنن...پسر بچه ها هم که از صب تا شب تو کوچه گل کوچیک بازی میکنن(البته این جا که این طوریه!!)دختر بچه ها هم که دیگه خاله بازی رو ترک کردن ومیرن دنباله.......(به من وتو آخه چه ربطی داره!!)به اونایی هم که شیفت کاری دارن یا کار ثابت باید یه خدا قوت گفت،اونایی هم که شغل آزاد دارن که  آزادن دیگه!!آخی... بعضی از پسرا هم سربازی اند...
راستی جشن مبعث پیامبر اسلام،محمد(ص)رو به

 همگی شما تبریک میگم...

از بعثت او جهان جوان شد ، گیتى چو بهشت جاودان شد

این عید به اهل دین مبارک ، بر جمله مسلمین مبارک . . .


انشاا...شاد وسلامت باشین...
خدانگه دار


[ شنبه 89/4/19 ] [ 7:1 عصر ] [ سما ]

دلم میخواد این جمله زیر روتقدیم یکی از دوستام کنم...چون روزی بهم گفت:من فک نمیکنم باید خدارو از جهان مادی جدا دونست .او همه جا هست، چیزی که مرزی واسه بودنش نیست(البته دقیقا که اینارو نگفت،ولی خب یه چیزایی در بیان همین کلمات گفت!!)
من اون موقع یه کم هنگ کردم...چون تا حالا بهش فکرنکرده بودم ولی یه جمله ای پیداکردم که حالا میتونم بهش بگم!!!

"خدا را جایی میان آسمان ها فرض کردیم

  دلیل دوری ما از اونیز همین است.خدارا در

  آیینه ی جان آدمیت باید دید وپرستید..."


[ پنج شنبه 89/4/10 ] [ 2:51 عصر ] [ سما ]

باز دلم هوای شعر گفتن کرد...اگه خوبه نظر بده....

من از دیار غم چه بی نصیب
در حصار کوه ها گرفتار آمدم
بر دیوار خیس زمان
جایی که شوره ها
 خاطره ای ترد شده اند
من گرفتار آمدم
لب پنجره خزان می باید
که در انتظار گلبرگ بنشیند
مثل خزانی بی برگ
روی شاخه ی خشکیده ی امید
 من گرفتار آمدم
در میان رویایی دور ودراز
نقش بسته به نرده ی سنگی دل
هنگامی که تو آن رادیدی
وزمانی که بر باد می رفت
من گرفتاربودم
واکنون به انتظار بودنش
من گرفتار آمدم

_____________________________________

پ.ن:ممنون که....


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 3:14 صبح ] [ سما ]

ای علی، یاد تو بردم نه غمی ماند ونه همی...

روز پدر مبارک...


[ شنبه 89/4/5 ] [ 4:12 عصر ] [ سما ]

دیشب رادیو گوش می کردم،داشت یه داستان کوتاه می گفت با عنوان"مردی که با چتر بر سرم می کوفت "خیلی عجیب بود وهمین طور مبهم،خلاصه ای از اونچه که یادمه رو براتون می نویسم اما آخرش به آخر داستانا نمی خوره،شما چی تفسیر می کنین؟؟؟؟
در یه روز آفتابی زیر درختی روی نیمکتی لم داده بودم وداشتم روزنامه می خوندم که ناگهان چیزی به سرم خورد به عقب نگاه کردم مردی بود که با چتری که در دست داشت به سرم می زد،عصبانی شدم ومعنی این کار مرد را نمی فهمیدم،مرد بدون توجه به حرف های من به کار خود ادامه می داد ومدام به سرم می زد،از کوره در رفتم ویه مشت جانانه به اوزدم واورا پلاس زمین کردم اما دست بردار نبود وبه کارش ادامه داد من که چاره نمی دیدم پا به فرار گذاشتم اما او هم پابه پای من می دوید تصمیم گرفتم که به کلانتری بروم واز او شکایت کنم اما از این کار منصرف شدم چون برای خودم هم دردسر میشد کنار ایستگاه اتوبوس ایستادم واتوبوسی آمد ومن با یه حرکت سرعتی پریم بالا وبرروی صندلی نشستم اما بازهم آن مرد دنبالم آمد وروی صندلی پشتی من نشست و به کار خودادامه داد،در ابتدا همه زیر چشمی به من وکار عجیب مرد نگاه می کردن وبه کناری خود،مارو نشان می دادندکم کم صدای پچ پچ بلند شد ناگهان کسی بلند خندید واتوبوس از خنده وقهقه ی مردم پر شد...من هم از خجالت فقط سرم را به زیر انداختم...به خانه رسیدیم هر کار کردم که او نتواند وارد خانه شود فایده ای نداشت ،وارد شد ومدام به سرم می کوفت وخستگی اصلا نداشت وانگار بد وبیراه مرا نمی شنوید...مرا لحظه ای رها نمی کرد حتی درتوالت...هر چندضربه های اوآرام بوداما طاقت مرا طاق کرده بودچون یک ریز می کوفت...خواب رااز چشمانم گرفت...اکنون دقیقا 5سال از آشنایی من بااو میگذرد ومن به او وابسته شدم حتی نمی توانم لحظه ای را تصور کنم که دیگر بر سرم نکوبد بدون او شاید دیگر خوابی نبینم-خواب ها ی شیرینی که باضربه های آرام اومی دیدم-


[ جمعه 89/4/4 ] [ 2:43 عصر ] [ سما ]

وحالا من وارد می شوم با شعری زیبا ...با تشکر از خانم دهکردی...

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم  
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟  "

فریدون مشیری 


[ چهارشنبه 89/4/2 ] [ 8:44 عصر ] [ سما ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سما
سلام.من سما هستم دانشجو ...دختری احساساتی ،خندون ویه نمه شوخ.......
امکانات وب


دریافت کد در بهاربیست

کد تقویم

فال حافظ

دیکشنری آنلاین

دیکشنری آنلاین

نمایش وضعیت در یاهو

کد عکس تصادفی

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس