• وبلاگ : زلال وروان چون آب
  • يادداشت : سکوتم از رضايت نيست/ دلم اهل شکايت نيست
  • نظرات : 3 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ارغوان


    شاخه ي هم خون جدا مانده ي من


    آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟


    آفتابي ست هوا ،


    يا گرفته ست هنوز ؟


    من درين گوشه


    که از دنيا بيرون ست،


    آسماني به سرم نيست


    از بهاران خبرم نيست


    آنچه ميبينم

    ديوار است

    آه

    اين سخت سياه


    آنچنان نزديک ست

    که چو بر مي کشم از سينه نفس

    نفسم را بر مي گرداند

    ره چنان بسته

    که پرواز نگه

    در همين يک قدمي مي ماند

    ***
    کور سويي ز چراغي رنجور

    قصه پرداز شب ظلماني ست

    نفسم ميگيرد

    که هوا هم اينجا زنداني ست

    هر چه با من اينجا ست

    رنگ رخ باخته است

    آفتابي هرگز

    گوشه ي چشمي هم
    بر فراموشي اين دخمه نيانداخته است

    ***
    اندرين گوشه ي خاموش فراموش شده

    کز دم سردش هر شمعي خاموش شده

    ياد رنگيني در خاطر من

    گريه مي انگيزد

    ***

    ارغوانم آنجاست

    ارغوانم تنهاست

    ارغوانم دارد مي گريد

    چون دل من که چنين خون آلود

    هر دم از ديده فرو ميريزد

    **
    ارغوان

    اين چه رازيست که هر بار بهار ،

    با عزاي دل ما مي آيد ؟

    که زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است ؟

    اينچنين بر جگر سوختگان

    داغ بر داغ مي افزايد

    ارغوان پنجه خونين زمين

    دامن صبح بگير

    وز سواران خرامنده ي خورشيد بپرس

    کي برين دره غم مي گذرند ؟

    ارغوان
    خوشه ي خون

    بامدادان که کبوترها

    بر لب پنجره ي باز سحر

    غلغله مي آغازند

    جان گلرنگ مرا

    بر سر دست بگير

    به تماشا گه پرواز ببر

    آه بشتاب

    که هم پروازان

    نگران غم هم پروازند

    ارغوان

    بيرق گلگون بهار

    تو بر افراشته باش

    شعر خون بار مني

    ياد رنگين رفيقانم را

    بر زبان داشته باش

    تو بخوان نغمه نا خوانده ي من

    ارغوان

    شاخه ي هم خون جدا مانده من ......