کد بارش قلب


فروردین 1389 - زلال وروان چون آب
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زلال وروان چون آب
این وبلاگ، خونه ی تنهاییمه
قالب وبلاگ
لینک دوستان

امروز عصر بعد از یه کلی کلاس وبرنامه ودرس ،خسته وکوفته رسیدم خونه...خیر سرم می خواستم یه کم بخوابم...مگه این اهل بیت می ذارن. به خصوص این داداش کوچولوم...چه قدر ماشاا...حرف می زنه هر چی دسش بیاد می گه... تازه اونم غلط غلوط ...آخه هنوز کوچولویه...تازه ذوق هم می کنه...بگذریم ...بنده که در خواب وبیداری سیر می کردم...همه ی صدا هارو هم می شنیدم...نه دلم می خواست بیدار شم نه دلم می خواست این طوری بخوابم...با هزار مکافات بلند شدم...دیگه دم غروب بود...جالب این که یهو همه ی اهل بیت رفتن بیرون...عجب شانسی دارم من...سردرد هم که گرفتم...تازه فردا هم یه امتحان دارم از اون کله گنه هاش...خب برم به درسم برسم تا خونه در سکوته...تا ببینیم بعدش خدا چی می خواد....

           

 

راستی از همتون تشکر می کنم که برای پست قبلی کامنت  گذاشتین.... واقعا جالب بودن...


[ سه شنبه 89/1/31 ] [ 7:26 عصر ] [ سما ]

سلام.

خوبین؟
امروزهم روز خدابود...

 

همین...

اگه جملات عارفانه،فلسفی و یا

 

نصیحتی  یا

 

 جمله ای که قشنگه بلدین حتما برام

 

بنویسید...

 

ممنون


[ سه شنبه 89/1/24 ] [ 7:5 عصر ] [ سما ]

ســــــــــــــــــــــــــــــــلام....

حالتون خوبه....یه شعرازسهراب براتون گذاشتن....

شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها تافراترها می رفت
دره مهتاب اندود
وچنان روشن کوه،که خداپیدا بود
دربلندی ها،ما.
دورهاگم،سطح ها شسته،
ونگاه از همه شب ها نازک تر
دست هایت،ساقه ی سبز پیامی را می داد به من
وسفالینه ی انس،با نفس هایت آهسته ترک می خورد
وتپش هامان می ریخت به سنگ
ازشرابی دیرین،شن تابستان در رگها
ولعاب مهتاب،روی رفتارت
توشگرف،تورها،وبراندازه ی خاک


[ شنبه 89/1/21 ] [ 7:49 عصر ] [ سما ]

سلام...

من اومدم با یه شعر...

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت
<<قیصر امین پور>>


[ یکشنبه 89/1/15 ] [ 7:58 عصر ] [ سما ]

بااین سرعتی که اتوبوس گرفته
می ترسم جاده را تمام کند
وبرسدبه جایی که
روی زمین
خط قرمز کشیده اند
وبعد،تابلویی«به سیاره ی مریخ خوش آمدید»
آی!!!!
یکی به این راننده ها بگوید
به این زودی ها
مریخ،
آسفالت نمی شود


[ چهارشنبه 89/1/11 ] [ 7:39 عصر ] [ سما ]

سسسلااااااااااااام...
یه شعر از سهراب سپهری براتون نوشتم
خیلی جالبه ،حتما بخونین

 

دنگ...دنگ...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوارهمین لحظه که درآن همه چیز
رنگ لذت دارد،آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
وآنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام


[ یکشنبه 89/1/8 ] [ 6:27 عصر ] [ سما ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سما
سلام.من سما هستم دانشجو ...دختری احساساتی ،خندون ویه نمه شوخ.......
امکانات وب


دریافت کد در بهاربیست

کد تقویم

فال حافظ

دیکشنری آنلاین

دیکشنری آنلاین

نمایش وضعیت در یاهو

کد عکس تصادفی

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس