• وبلاگ : زلال وروان چون آب
  • يادداشت : مردي که با چتر بر سرم مي کوفت
  • نظرات : 2 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مراقب افكارت باش كه گفتارت ميشود

    مراقب گفتارت باش كه كردارت ميشود

    مراقب كردارت باش كه عادتت ميشه

    مراقب عادتهات باش كه شخصيتت ميشه

    _ سلام.

    _ چطوري رفيق؟ خيلي داستان باحالي بود، 100 تا تعبير ميشه ازش داشت، اوليش قصه ي عادته, شاد باشي.

    _ موفق و خوشبخت باش. اين يه دستوره.

    سلام
    راستش تا حالا همچين داستاني نفهميده بودم ... خيلي داستان عجيبي
    بود..
    + مهم نيست 

    جالب بود

    تاحالاداستان اين جوري نشنيده بودم

    امابه نظرمن آخرش هم خيلي بي مزه بودهم خيلي دورازذهن

    سلام.مرسي كه سر زدي. بله شما ميتونيد از مطالب من استفاده.كنيد.اين باعث افتخار و خوشحالي منه كه شما نوشته من رو براي نوشتن در وبتون انتخاب كنيد. هدف من نزديك شدن به خالق تواناس. به همين خاطر دوست دارم كه نظرات شما رو درباره ديدگاهتون نسبت به مطالبي كه مينويسم و بدونم.نوشته هاي من. ديدگاه ها و باور هاي من را زندگي نشان ميدهد.شاد باشيد.

    راستي توسيعه ميكنم كه بروفايل من رو مطالعه كنيد.ممنونم

    سلام
    معناهاي متفاوتي مي شه از اين مطلب داشت..
    عادت کردن به نا زيبايي هاي زندگي، شايد يکي از برداشتهايي باشه که از اين داستان ميشه برد
    شاد باشي

    سلام.ممنونم كه خبر دادي. ببين ميشه برداشتهاي متفاوتي از اين مطلب كرد.ولي شايد اون مرد كه چتر به دست بود. شايد وجدان خود مرده بوده باشه .كه با چتري خودش را از ديده همه ژنهان كرده. توي اتوبوس همه ديدن كه وجدان با مرد چه كرد و مرد از كرده خودش خجالت كشيد.و اينو خواست بگه كه هميشه با من هست.در واقع روزي آن مرد به خودش آمده تا با وجدان زندگي كنند. اين برداشت من بود.

    خواسته بودي كه از مطلب معرفي استفاده كنييد. مانعي نداره و خوشحال ميشم .

    آژم. مناجات.

    شاد و يروز باشيد