زلال وروان چون آب این وبلاگ، خونه ی تنهاییمه
| ||
احســـــــــــــــــاس من(اگه دوس داری اسمشو بزار شعر!!!)کاری از خودم: امروز بی بهانه پی تو می گشتم خداونداااااااااااا هنوز به انتظارت [ سه شنبه 89/2/28 ] [ 4:15 عصر ] [ سما ]
ای خوش آن روزی که ما درخانه مادر داشتیم دیده ازدیداررخسارش منٌور داشـــــــــــــــــتیم هرکسی جسم عزیزش روز بردارد ولـــــــــــی ماکه جسم مادر خودرا به شب برداشـــــــــتیم کاش آن ساعت که مادیدیم بی مادر شـــــــدیم جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشــــــتیم _____________________________ رحلت جان سوز فاطمه ی زهرا (س) را تسلیت میگم [ یکشنبه 89/2/26 ] [ 6:55 عصر ] [ سما ]
ســــــــــــــــــــــــلام این عکسه با یکی از پست های قبلیم که شعری از سهرابه با عنوان (د.ن.گ)ارتباط زیادی داره... تو آرشیو فروردینه... تو اونو چی معنی می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟ [ سه شنبه 89/2/21 ] [ 5:41 عصر ] [ سما ]
هر مدل خطای چشمی رو دیده بودم الا این شکلی. این دفعه بجای خط های کج و معوج رنگ های سیاه و سفیده که چشم آدم رو به اشتباه میندازه خوب به عکس زیر نگاه کنین
یک سوال : مربع A و مربع B چه رنگی هستند؟ جواب صحیح : همرنگ بله حقیقت داره و خود من هم شگفت زده شدم میتونین برای اطمینان این عکس رو Save کنین بعد اگه فتوشاپ یا هر نرم افزار گرافیکی دارین و بلدین با رنگ ها کار کنین ، برین کد رنگ این دو مربع رو نگاه کنین و متوجه میشین که کد رنگ هر دو منطقه یکسان و برابر 787878 هست .... یا اگه تو همون فتوشاپ یا حتی Paint خود ویندوز بازش کنین و همه قسمت ها رو تا جائی که لازمه پاک کنین غیر از خود مربع A و مربع B . اونوقت به این نتیجه میرسین .... به خودت اثبات کن....
[ دوشنبه 89/2/20 ] [ 6:59 عصر ] [ سما ]
کی می تونه برام زندگی رو معنی
کنه؟؟؟؟!!!!
[ شنبه 89/2/18 ] [ 9:50 عصر ] [ سما ]
ســــــــــــــــــــــــــــلام هویجوری ،ییهو...آپیدم.... روز معلم مبارک...
[ یکشنبه 89/2/12 ] [ 7:29 عصر ] [ سما ]
کوه... نماد ااستقامت واستواری... پس قضیه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ آدم قوی تره یا کوه؟؟؟؟؟؟ [ جمعه 89/2/10 ] [ 10:1 صبح ] [ سما ]
بخند حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد آخرین آرزوهایت سایه دیگر ازخورشید پیروی نکند آسمان بوی دودبگیرد عشق کپک بزند شعربوی نا بدهد بخندحتی اگر لبخند،تنها نقاب روی صورتت باشد [ سه شنبه 89/2/7 ] [ 6:31 عصر ] [ سما ]
هرکی دوس داره بخونه...شرح حال بندس.... دیگربحث نخواهم کرد با کسی ..من می ترسم حتی از سخنانی که خواسته یا نخواسته بر زبانم جاری می شود....از نگاه تو که دنبال دلیلی بر عقاید من است این گونه احساس پوچی می کنم....تردیدی که تمام تنم را به لرزه می اندازد...واحساسی که ثبات ندارد حتی به ثانیه ها هم رحم نمی کند ومعنی آنها را از ذهن پاک می کند چرا که از آن ها سبقت می گیرد و...افکاری که مانند آبهای آبشاری بر سرم فرود می آیند ولی بر زبان جاری نمی شوند ومن مجبور به تحمل همه آن فشارها هستم بدون آنکه چیزی به زبان بیاورم...گذشته ها چه لذتی داشت وقتی از همه ی این وقایع آسوده بودیم ودر حال وهوای کودکانه سیر می کردیم وادعای بزرگ بودن هم داشتیم...اما هنوز به بزرگی مانده است... [ جمعه 89/2/3 ] [ 7:8 عصر ] [ سما ]
ســــــــــــــــــــــــلام .من دوباره حس شاعریم گل کرد.اینو خودم گفتم...چه طوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در شب ظلمت به دام افتاده ام [ پنج شنبه 89/2/2 ] [ 6:20 عصر ] [ سما ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |