پرنده ای پرگشود آزادانه پرواز کرد ورفت... وفاصله گرفت از این زمین خاکی در دور دست ها به نقطه ای تبدیل شد چشم هایم دوخته شد به او وافکارم به دنبالش پر کشید حسرت پرواز ... غمگین از زمین گیری... بال زخمی... قلب شکسته... آرزوی رهایی... ... من هنوز در جای خود بودم... واشکهایم جاری...