دخترک عروسک کهنه اش را در آغوش کشید زیر نور مهتاب تنها همدمش بود با دست وپایی پاره پاره لباسی مندرس وموهایی ژولیده و چشمی از کاسه بیرون زده دخترک تنها بود گونه هایش را با آستینش خشک کرد اما اشک به او امان نداد و زیر نگاه منتظرش آرزوهایش را شست کفش هایش را کند پاهایش ورم کرده بود وبا خاک هم رنگ زیر لب چیزی گفت اما تنها آسمان زمزمه اش را شنید چشم از نگاه عروسک بر نمی داشت شاید می دانست روزی جواب تنهاییش را همین عروسک خواهد داد....
___________________ این روزا حتما در گیر خرید عید هستین... اما... چقدر به نیازمندان اهمیت می دین؟؟ امیدوارم خدا نگاهتان را منتظر کمک دیگران نکند... که صبر رابه سر می آورد.... <<<هفته ی نیکوکاری مبارک>>> راستی...یاد یه شعر افتادم:
تو نیکی می کن ودر دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز