زلال وروان چون آب این وبلاگ، خونه ی تنهاییمه
| ||
هرکی دوس داره بخونه...شرح حال بندس.... دیگربحث نخواهم کرد با کسی ..من می ترسم حتی از سخنانی که خواسته یا نخواسته بر زبانم جاری می شود....از نگاه تو که دنبال دلیلی بر عقاید من است این گونه احساس پوچی می کنم....تردیدی که تمام تنم را به لرزه می اندازد...واحساسی که ثبات ندارد حتی به ثانیه ها هم رحم نمی کند ومعنی آنها را از ذهن پاک می کند چرا که از آن ها سبقت می گیرد و...افکاری که مانند آبهای آبشاری بر سرم فرود می آیند ولی بر زبان جاری نمی شوند ومن مجبور به تحمل همه آن فشارها هستم بدون آنکه چیزی به زبان بیاورم...گذشته ها چه لذتی داشت وقتی از همه ی این وقایع آسوده بودیم ودر حال وهوای کودکانه سیر می کردیم وادعای بزرگ بودن هم داشتیم...اما هنوز به بزرگی مانده است... [ جمعه 89/2/3 ] [ 7:8 عصر ] [ سما ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |