زلال وروان چون آب این وبلاگ، خونه ی تنهاییمه
| ||
حالاکه داری میروی،پشت سرت همه میگویند چه زود رفت،...اما صبر کن هنوز حرف های من مانده است دلم نمیخواهد بعد از رفتنت این گفته ها در گلویم سنگینی کند...داری میروی به آهستگی وزیدن نسیم روی تن عریان شاخه های درختان ،به آرامی که حتی میشود دل تنگی روز های سرد را بار دیگر مرور کرد،به فکر فرو رفت واندکی تاًنی پیشه کرد ،گستره ی غم ناک بدون باران(!!!) ....امسال بدون تراوت همیشگی میروی...بانگاه های منتظر به ابر های پاره ای که انگار عهد باریدن را فراموش کرده اند و پراکنده شده اند ...دست پاییز امسال (!!!!)،بین ابر ها پیمان جدایی بستی؟؟؟تا برگ های خشک فرو ریخته درختان، خیس ونم ناک نشوند وکودکان دبستانی از راه رفتن روی آنها وخش خش دل خراش به وجد آیند ومتوجه ی خستگی راه مدرسه نشوند؟؟؟؟شاید پاییز به خواسته ی آنها آمد تا لبخند در زندگی جاری شود... پاییز رنگی...بارفتنت تلسم آسمان را بشکن تا زمستان امسال سفید رو شود!!! مانند آب روان از کف میرود فرصت ها...نقش تو، نقش آفرینی لحظه های زیبا شادیتون 100 شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما [ دوشنبه 89/9/29 ] [ 9:13 عصر ] [ سما ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |